▪️ نامش #مسعود_بهارلو متولد ۱۳۶۸ اصفهان بود، با مادرش در خیابان زینبیه اصفهان زندگی می کرد، تکواندو کار بود و دان ۶ داشت، در باشگاه همان خیابان مربیگری میکرد.
روز ۲۵ آبان از شرکت آکو پلاس که در آن کار می کرد مرخصی گرفت تا برود و برای تکمیل پرونده های کاری خود عکاسی کند، به خانه بازگشت و بعد از ناهار به خیابان رفت و به اعتراضات پیوست، سر همان خیابان زینبیه به دیوار تکیه داده بود که دو گلوله به پا و پهلویش شلیک شد، او را ابتدا به درمانگاه حضرت زهرا همان محل رساندند اما بعدا به بیمارستان «غرضی» منتقل شد اما اصابت گلوله به پهلویش باعث پاره شدن ریه او شده بود و بعد از ۲ ساعت یعنی ساعت ۷ شب جان باخت، مأموران حکومتی پیکرش را ربودند و بعد از یک هفته به سختی پیکر او را تحویل دادند و گفتند اجازه دفن را ذر اصفهان ندارند و گفتند ساعت پنج صبح برای تحویل پیکرش به «باغ رضوان» مراجعه کنند، آزار و اذیت آنها ادامه داشت و تا ساعت ۹ صبح پیکرش را تحویل ندادند و گفتند در روستایشان باید دفنش کنند، و حتی اجازه ندادند کسی همراه آمبولانس باشد.
از «باغ رضوان» تا روستای «قره بلطاق» چهار ساعت راه بود. روستایی از توابع شهرستان «بویین و میاندشت.» خانواده مسعود داغ دار و سیاه پوش، نیم ساعت بعد از آن که ماموران به قبرستان روستا رسیدند، مقابل آرامگاه از ماشین پیاده شدند، هیچ کس آنجا نبود و پیکر مسعود در جلوی قبرستان رها شده بود و ماموران هم رفته بودند.
در میان سوال و جوابها و تحقیقاتی که هر از گاهی ماموران امنیتی را راهی محله زینبیه میکرد، مساله دیگری هم مدام مطرح میشد؛ چفیهای که «مسعود» روز کشته شدنش به گردن بسته بود: «بارها از خانوادهاش پرسیدند که چرا چفیه بسته بود!! سالها بود که موهای سر «مسعود» میریخت، بیماری خاصی هم نداشت، معمولا کلاهگیس استفاده میکرد؛ اما این اواخر کلاهگیس را کنار گذاشته بود، آن روز هم چفیه دور گردنش بود تا بتواند به خاطر حجم بالای گازهای اشکآور، دور دهانش ببندد؛ اما در سوال و جواب ها مدام گفته بودند که حتما قصد و غرضی داشته که چفیه بسته بود!! درحالیکه آن شب مسعود فقط به دیوار تکیه داده بود و درگیری ها را نگاه میکرد، آن روز خیابان زینبیه قیامت بود، زن و بچه مردم جرات نمی کردند از خانه ها خارج شوند، همه خیابان گاز اشکآور شده بود.
مادرش بعد از او حالش خوب نبود و حتی به دلیل دوری راه از دیدار گاهی محروم میشد.