فرزندانی از این وطن در راه آزادی جان دادند که پر از شور زندگی و فهم بودند.
عرشیا رو هم مثل خیلیای دیگه ندیدم اما ساعت براش زجه زدم انگار که پاره تن خودم بود💔
#عرشیا_امامقلی_زاده_علمداری متولد ۱۳۸۶ بود و ۱۵ سال داشت، همیشه بچه شادی بود و در خانه برای مادرش می رقصید و هرکاری می کرد که مادرش را خوشحال کند، مادرش میگه هر وقت میومد خونه اول دنبال این بود که منو ببینه و به ترکی میگفت « آناسی وارول» یعنی " زنده باد مادرم " 🤍
همیشه نگران این بود اتفاقی برای خانوادش بیفته و نتونه تحمل کنه برای همینم به مادرش میگفت « مامان من نمیتونم تحمل کنم مرگ عزیزانم تو و بابا رو کاش من زودتر از شما برم» مادرش هم بهش میگفت این چه حرفیه خدا از عمر من کم کنه به شما بده من دوست دارم عروسی تو رو ببینم و عرشیا خندید و گفت هرچی خدا بخواد ..💔
در سن ده سالگی مقام اول بوکس داشت و به مادرش میگفت « وقتی بزرگ شدم میرم خارج مسابقه میدم و برای شهرم افتخار میارم ، کاری میکنم اسممو همه بگن».
و امروز اسمشو همه میگن🤍
او را به جرم عمامه پرانی در جلفا بازداشت کرده بودن، به مدت ده روز بازداشت بود که پس از آزادی روایت های دردناکی رو از شکنجه هاش که تاب تحملش رو نداشته برای مادرش تعریف کرده ، به او گفته بودن « تو را اعدام می کنیم و در شهر می گردانیم تا همه به تو سنگ پرتاب کنند».
برای مادرش تعریف کرده بود که با باتوم کتکش زدن و از پاشنه پا به او آمپول زدن، گوشهاشو با فندک سوزوندن و بهش قرص میدادن.
مادرش و خانواده نگران او بودند و مراقبش بودند، دو روز پس از آزادی یعنی ۵ آذر ۱۴۰۱ وقتی پدر و مادرش میخواستن بیرون برن عرشیا خواست که در خانه تنها بمونه، وقتی مادر عرشیا از خانه خارج شد برای مامانش پیام فرستاد « مامان دوستت دارم و مواظب خودت باش» مادر در اون لحظه احساس نگرانی کرد و از نیمه راه برگشت اما وقتی رسیدند میبینن خودکشی کرده ولی هنوز نبض داره به سرعت اونو به بیمارستان میرسونن اما جان باخت، تحمل تهدیدات وقتی که در بازداشت بود براش سنگین چ غیر قابل هضم بود و تحت تاثیر داروهایی که بهش تزریق شده بود خودکشی کرد ...💔
بعد از این اتفاق مأموران ریختن خونشون و تأکید کردن که جایی نگید عرشیا بازداشت بوده.
و این چنین جمهوری اسلامی جوان پر شور دیگه ای رو کُشت تا چند روز بیشتر باقی بمونه، جسم شاید از بین رفتنی باشه اما ایده و هدف و کُشتنی نیست ✌️
عرشیا یکی از کساییه که قلب منو به درد آورد، برای خون به ناحق ریخته شماهاس که استوار می مونیم✌️
آغاز قصه : ۱۳۸۶/۷/۱۵
پرواز : ۱۴۰۱/۹/۵